حسن وحسین وحسناءحسن وحسین وحسناء، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات سه قلوهای دلبندمون

سه قلوها و مامانشون

از وضعیت جسمانی وروحیتون براتون بگم

حسناجونم تو وداداش حسینت دستای قوی دارین چون هیچموقع تو قنداق نمیزارین بمونه تو هم حسن مامانی عوضش پاهای قوی داری من وبابایی میگیم یه فوتبالیست میشی........ حسنم ازهمون بچگیش یه پارچه اقاست چون ریش داره ولی برعکسش داداش حسینش بور وبی مو ..... حسین مامان هم به هیکلی وخوشکله معروفه که همه دختر کش میشناسنش.. واما از شیطنت وبلابودنتون بگم که حسنای مامانی از همه بلاتره بعدش هم حسن ازهمه ارومترپسملم حسین اقاست خیلی صبوره اینم عکست حسین جونم مامانی خیلی ناز میخوابی بابایی میگه مثل من میخوابی ...
12 آذر 1390

تو این روزا بود که حسن دل مامانیو لرزوند

تو این روزا بود که بی بی جونت موقعی که داشت قنداقت میکرد دید پاهای نازت ورم دارن ماهم درجا با بابابزرگ بردیمت دکتر اونم مارو فرستاد بیمارستان که ازمایشاتیو انجام بدی ومطمین شیم که عفونت ادرار نداری اون شب داداش حسین واجی حسنات موندن پیش بی بی وخاله بابایی ومن وتو بابایی از ساعت ٩شب تا ٣بامداد تو بیمارستان بودیم خدارو صدهزار مرتبه شکر عفونت نداشتی برات ازمایش نوشتن کلیه هاتو چک کنیم اون شب تاصبح تو تنهایش من وبابایی بودی که بعدش رفتیم بیمارستان واز ٧صبح تا ١٢ نگهمون داشتنوجواب ازمایشت رفت تا ٢روز دیگه ..........تاینکه فهمیدیم کلیه هم مشکلی نداره تو اون همه استرس ودلواپسی مامانی دعا میکنه که یهو میبینیم خبری از ورم نیست الان خیلی خهوشحالیم ول...
12 آذر 1390

ذوق بیرون بردنتون با کالسکه

دیروز بود که با بابایی برا اولین بار با کالسکه بردیمتون پارک محله ای.....خیلی ذوق داشتین حسین که از اول تا اخرش خواب بود فقط حسن وحسنا هی اعتراض میکردن من وبابا احمدتونو بگو که سر کالسکه دعوا میکردیم که هولش بدیم اینم چندتاعکس از کالسکه ولی بیرون نبردیمتون اینجا برابار اول بابایی شارو گذاشت توش وتو خونه دورتون داد بیایین باهم ببینیم اینجا چقد کوچولو بودین وووووووووش     ...
12 آذر 1390

خوشکلای مامانی 2ماهگیتون مبارک

سلام به بچه های نازم........امروز ٢ماهتون شدمامانی روز بروز انتظار میکشم زود بزرگ شین  صبح با بی بی وبابایی بردیمتون واکسنتون و زدین حسن تو از همه بیشتر گریه کردی شیری که برا داداش حسین درست کرده بودم هم خوردی نوش جونت مامان دوست دارم تپل بشی وزنت از اجی حسنات کمتره با اینکه اون بدو تولد ازتوکم وزنتر بود داره میزنه جلوت هابجنب......... قطره بتون دادم حالا خوابین حسابی داغ شدین نگرانتونم امشب تبتون بیشتر شه ولی من میدونم شما قوین مقاومت میکنین  حسین تو ٤٢٥٠ شدی حسناخانومم تو ٣٩٠٠ وحسن خودم ٣٦٠٠ روزی ببینتون ٧ کیلو شدین دیگه برنامه بعدیمون اشالا حسن وحسین نازمونو ختنه میکنیم به امید خدا اینم عکستون موقعی که ...
12 آذر 1390

ماجرای شیرخوردنتون

خیلی دردسرداشت شرخوردنتون مگه من وبابایی چندتا دست داریم بخاطر همین بابایی رفت از این شیشه گرونای سوپاپی گرفت که هم بتونین خودتون بخورین وهم اینکه خفه نشین خدای نکرده بیایین عکسای سوزتونو ببینیم ...
12 آذر 1390

شروع پاییز وخطرسرماخوردگیتون نگرانیه مامانی

اینجابود که 2ماهیتون تموم شد ورفتین تو 3ماهگی هوا هم کم کم شروع کرد سرد شدن وزنتونم 2برابر شد خداروشکر وقطره اهن باتون شروع کردم شما با تک قلو فرق میکنین اونا تو 6ماهگی شروع میکنن ولی شما زودتر مامانی نمیخوام تو بزرگی کم خونی داشته باشین این عکسو ببینین با حسین اقا شروع کردیم 2تا بلوز پوشوندن ...
12 آذر 1390

سه ماهگیتون مبارک عمر مامانی وبابایی

ببخشید مامانی دیر اومدم براتون بنویسم دقیقا روز تولدتون ١٩ ابان بود که دکتر برا حسن  داداشیتون تصمیم گرفت عمل فتقشو انجام بده همه نگرانیه بابا ومامانی شد عمل داداشی  روزای سختی پشت سر گذروندیم ولی خدارو شکر حسنمیمون از این مشکلش راحت شد  الهی بحق همین محرم که داره میاد وشماها نذر این روزایین الهی هیچ موقعه مریض  نشین وهمیشه سالم وتندرست باشین از سلامتی وعمر من بگیره به شماها بده خیلی  برامون عزیزین دلبندای ما............. ...
12 آذر 1390

عمل فتق حسن جونم روز اضطراب

دقیق روز عملت مصادف شد با عید غدیر عیدسادات که عید خودت بود  بقول بابابزرگ گفت جدت نگه دارته تو این روز یه چیز دیگه هم که با روز  تولد بابایی مصادف شد ٢٤ ابان بود نه تولدی برا بابای گرفتم دیگه نه  کیکی براش درست کردم بزرگ شدین براش تلافی کنین همتون باشه مامانی اون خیلی براتون زحمت میکشه ...
12 آذر 1390

عمل فتق حسن جونم روز اضطراب

دقیق روز عملت مصادف شد با عید غدیر عیدسادات که عید خودت بود بقول بابابزرگ گفت جدت نگه دارته تو این روز یه چیز دیگه هم که با روز تولد بابایی مصادف شد ٢٤ ابان بود نه تولدی برا بابای گرفتم دیگه نه کیکی براش درست کردم بزرگ شدین براش تلافی کنین همتون باشه مامانی اون خیلی براتون زحمت میکشه ...
12 آذر 1390